بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

دل کندن

پسرم ایستاده بود کنارم ، به من ، به زانوهایم تکیه داده بود ، قدش تا زانوهایم بود . نگاهش به رو به رو بود ، مثل من که روبه رو را نگاه می کردم ، نمی دانم چگونه دیدم که پا ندارد و به جای پاها دیدم ریشه دوانده توی خاک مثل بنفشه افریقایی . ترسیدم . چطور بغلش کنم که ریشه هایش از خاک جدا نشود و نمیرد ؟ چگونه با خودم ببرمش ؟ من که دارم از اینجا می روم ؟ چرا پسرم نمی خواهد با من بیاید ؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد