بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

روز بعد از کودتای سیاه آمده بیرون . مثل بقیه که از شدت خشم و ناعدالتی بیرون آمدند به نشانه اعتراض که گیر یکی از همین  گاردی ها افتاد یا ضد شورشی ها یا لباس شخصی ها ، چه می دانم ، همین ها که مست و لاابالی ریخته بودند توی خیابان و شیشه ها را خرد می کردند و تقصیر مردم می انداختند ،دختر را برداشته بود برده بود توی یکی از ساختمانهای خلوت دولتی و توی آسانسور دخلش را آورده بود ، می دانی دخل یک دختر را توی ایران آوردن یعنی چه آقای دکتری که دود چراغ خوردی ؟یا می خواهی برایت توضیح دهم ؟یعنی حسابی کتک خورده و بهش تجاوز شده بود . می فهمی !وقتی شنیدم اشک توی چشمهایم جمع شد و هر بار که یادش می افتم می لرزم و با خود می گویم آیا دوباره گیسوانم را در باد شانه خواهم زد ؟ 

آیا دوباره باغچه ها را بنفشه خواهم کاشت ؟ 

و شمعدانی ها را  

در آسمان پشت پنجره خواهم گذاشت ؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد