بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

گفتم بمیرم الهی و انگار داشتم توی بغلت آب می شدم ،یکی یکی زخمهای روی صورتت را بهم نشان می دادی ، فقط زخمهای روی صورتت .یکی بین دو تا ابروها ، دو تا زخم هم توی ابروهات به قرینه هم .  

مثل همیشه من و تو ، توی ماشینت ، نشسته بودیم و نمی دانم کجا می رفتیم . من مثل بچه ها از سر و کولت بالا می رفتم . روی شانه هات را می بوسیدم . چقدر خسته بود . چقدر خسته بودی . 

وقتی داشتی زخمهایت را  یکی یکی می گفتی انگار تازه فهمیدم چقدر پیر شدی ، موهایت بلند شده بود و یکی در میان خاکستری . 

وقتی از خواب پریدم چشمام خیس بود.

نظرات 3 + ارسال نظر
شیرین یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:40 http://lionqueen.blogsky.com

خیره ان شاءالله

blanche سه‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 17:34 http://PAS-ICI.BLOGFA.COM

akh gofti faeze ! gofti ! delam ...hìchi halamo sagì kardi raft...

ماه آبی جمعه 13 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:22 http://www.maheabi.persianblog.ir

عجب عجیب خوابی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد