بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

مثل ترم اول

سر کلاس نفس تنگی داشتم ، نمی دانم چرا اما نفسم بالا نمی آمد . حرف می شنیدم و باز هر چقدر صاف می نشستم و راست می کردم کمرم را اما باز نفسم بالا نمی آمد . دلم آنقدر تنگ بود که حد نداشت و فقط  به صدا گوش می دادم .تمرکزم کم بود . دلم می خواست سرم را روی میز بگذارم و به صدا گوش دهم .  

اما حیف بود که مهربانی نگاه و نفس را با هم از دست بدهم .  

خوب بود ، با اینکه توی دلم رخت می شستند اما عالی بود .

نظرات 2 + ارسال نظر
اکبر چهارشنبه 8 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 15:39 http://akbar13.com

همیشه حرفهایی در نگاه است که با هزار بار گفتن و شنیدن هم شنیده نمیشوند بلکه باید از نگاه خواند

من چهارشنبه 8 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 23:15 http://stabrag.persianblog.ir/

گاهی از ذوق دیدن بعضی ها مثل یخ سرد میشم
گاهی شوق دیدن بعضی ها ساکتم میکنه
گاهی پناه بودن بعضی ها اونقد آرومم میکنه که توی خودم غرق میشم
به دل نگیر این همه سردی و سکوتمو بعضی های عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد