بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

مریم من

راه دیگری ندارم جز اینکه به خانه اتان زنگ بزنم ، دلم می خواهد صدایت بپیچد توی گوشم ،مثل همیشه مادرت بر می دارند ، حرف می زنم و گوش می دهند ، از اتاقت ، از رفتارت ، از یاد تو لبریز می شویم و من دلم آنقدر تنگ می شود که بغضم می ترکد ، نمی توانم به قولم عمل کنم ، نمی توانم و با هم گریه می کنیم ، قرار بود من زنگ بزنم و بهشان دلداری بدهم اما خودم کم آوردم ، آنقدر دلم برایت تنگ شده که حد ندارد ، این تلفن های لعنتی ، این کارتهای مزخرف تماس با آن ور دنیا ها به درد نمی خورند ، ازشان متنفرم ، صدایت لحظه ای که من را می شناسد توی سرم تکرار می شود : 

سلام چطوری؟ 

و بوق اشغال .حالم را می گیرد . صدای تو با آن هیجان و شادی توی دلم خانه می کند .دلم می خواهد پیش مادرت بروم ، در آغوششان بگیرم ، محکم بغلشان کنم ، ببوسمشان ، گویی تو را بوسیده ام ، بهشان دلداری می دهم که تو را خواهد دید ، دوباره و دوری ها بزودی تمام خواهد شد .

نظرات 1 + ارسال نظر
مریم پنج‌شنبه 7 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 02:00

عزیزم، عزیزم من هم خیلی وقت‌ها گریه می‌کنم، گریه برای خالی کردن غم از توی سینه‌ست. فقط نباید گذاشت غم جای انرژی و نگاه به آینده رو بگیره. می‌بوسمت و منتظر خبرهای خوب از تو هستم، خبرهای خوب درس و کار و زندگی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد