بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

ضیافت

همه اش خواب می بینم ، خواب فردا را ، خواب هشت هشت هشتاد و هشت را که ساعت هشت شب شده و همه بچه ها آمده اند ، همان بچه های روز هفت هفت هفتاد و هفت که با هم فردا را قرار گذاشتیم جلوی پارک جمشیدیه . 

خیلی ها نیستند ، مریم ، حورا ، زینب ، هدی ،  

خیلی ها ازدواج کردند و بچه دارند ، خیلی ها کار می کنند ، خیلی ها تنهاند ، خیلی ها ... 

هر کدام راهی و روزگاری بعد از یازده سال .

نظرات 1 + ارسال نظر
مریم یکشنبه 10 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 02:38

چه عجیب فائزه ! تو رفتی؟ کسی به جز تو اصلا یادش بود؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد