بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

نمی دانم چقدر می دانید ، اما همین قدر ،که نمی دانید چه شبها که بر من یکسال گذشت و هر سال به اندازه 365 سال . و باور نمی کنید که هر لحظه را خواسته ام که شما باشید ، با هم باشیم ، حتی کمرنگ ، نمی دانم نخ نامرئی بینمان است که دیگر خودمان هم نمی بینیم ، اما شما نمی دانید روزها سرکار چقدر سخت گذشت ، و این روزهای آخر که همه دوندگی هایم برایم پایان نامه ام است ، شما بودید و نبودید و من دلگرم بودم به خاطرات ریز و درشت ، کمرنگ و پررنگ روزهایی دور ، خیلی دور ، انگار که هزاران سال گذشته باشد ، باران ریز و تند می بارد ، و هر شب بغضی سنگین تر از شب قبل می خواهد خفه ام می کند . انگار که بیهوده امیدوار باشم .و هنوز هستم .

نظرات 1 + ارسال نظر
آبگینه جمعه 16 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 13:28 http://marmarmary.blogfa.com

پروردگارا! می‌گویند هیچ بهاری ماندگارتر از جوانه‌زدن امید در نگاه درمانده‌ای نیست؛

دلم می‌خواهد امیدی شوم که در نگاه پریشان حالی جوانه می‌زند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد