بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

نوشتن فریاد یواشکی است

زنی که کنار دستم نشسته بود گفت : چه هوای بدی ، و من آرام گفتم بله . و به آسمان نگاه کردم که در غبار فرو رفته بود ، به کوههای خاکستری و خورشید مبهم . و با خودم گفتم چه هوای بدی ، چه روزهای بدی ، چه لحظه های بدتری ، همه چیز نکبت بار شده است و من توی این نکبت دست و پا می زنم . دلم می خواهد داد بزنم .

نظرات 1 + ارسال نظر
نوید شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:16 http://navidrabby.blogfa.com/

و افسوس که شهامت فریاد هم نداریم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد