بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

تا بیاید نگاه شما بریزد توی صورتم ،چشمهایم را می بندم ، نمی توانم نگاه کنم ... 

 

دیشب موقع خواب یا نمی دانم توی خواب یا قبلتر با خودم و یا با تو دعوا می کردم ، دلم گرفته بود ، یاد روز پایان نامه ام افتاده بودم که نیامدی و می خواستم همان موقع شب توبه ام را بشکنم وبهت اس ام اس بدهم که چرا نیامدی بی معرفت ... آخر یکی از کارهای پایان نامه ام توی اتاقم است و درختان همیشه سبزی که بر رویش بافته ام مثل آینه دق جلوی رویم ، همه اش سعی می کنم نگاهم  را ببرم به سمت زن نارنجی که ایستاده در باد ، محکم و استوار اما سه درخت سبز حواسم را پرت می کند ....  

پاهایم را توی حوض فرو می برم و به صدای فروغ گوش می دهم و هوا کم کم تاریک می شود . 

وقتی خسرو شکیبایی مرد ، جمعه بود ، روز بدی بود و من داشتم توی اتاقم به صدای فریادهای کتک خوردن زنی گوش می دادم که یک شب باد او را با خود برده بود . فراموش نمی کنم که بلانش اس ام اس داد و من باور نکردم تا اینکه مامان از پایین پله ها صدا زد ، گریه ام بند نمی آمد .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد