بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

بعضی وقت ها فکر می کنم که نباید آن روز بهت می گفتم ترسو ، وقتی داشتی از در دانشگاه بیرون می رفتی ، انگار که همان روز برای همیشه رفتی ، برادرت رفت ، برادر من هم ازدواج کرد و ما هی از هم دور و دورتر شدیم ، چیزی که به نفع تو بود و شاید به نفع من ، بعضی اتفاق هایی که الان در زندگی می افتد به خاطر نبودن توست و من هنوز تو را دلیل شان می دانم ، شاید خنده دار باشد یا مسخره اما برای من که این طوری است .

نظرات 2 + ارسال نظر
هیس دوشنبه 12 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 17:51 http://l-liss.blogsky.com

این پست کمی شبیه زندگی من بود
ترسیدم بیشتر از آنکه تعجب کنم
دارم کل وبلاگ را میخوانم
سلام

سقلاسل پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 14:15

سیقلیسقل

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد