بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

beloved

مثل زنان حامله می مانم ، یکهو ویارم می گیرد ، ویار صدای تو ، یکهو دلم تنگ می شود در آستانه اتمام روزی که هم خنده داشت و هم گریه و همه احساس هایم با هم قاطی شده بود ، خشم و نفرت ، شاید کمی بطالت اما آخرش امیدواری مبهمی تو رگهایم دوید ، مثل همیشه نجات دهنده من تویی .سرم پر می شود از افلاطون و نیچه و کانت و ارسطو و حرف های تازه و کتابی که مدتها دنبالش بودم : لولیتا ،و هی تکرارش می کنم ، آهنگ قشنگی دارد و سه بار زبانم می خورد به کام بالا و خوشم می آید . 

تو می پرسی یعنی چه ؟ و من یک دنیا معنی دارم برایش که چطور برایت بگویم که یعنی دوستت دارم ، دوست دارم آنگونه من را دوست بداری که دیگر حسرتی در دلم نماند و صدای خسته ات را آرام می شنوم که کارهایم را تأئید می کنی ، می پرسی و سرک می کشی . خوشم می آید که هی از من بپرسی چه خبر و آخرش بپرسی یکهو به سرت زد که می خواهی صدایم را بشنوی ؟و من جوابی ندارم . من با تو حرف می زنم . دلم برای مریم تنگ شده و به تو می گویم با مامانش حرف زدم که خوب است که سرش شلوغ است که دلم برایش تنگ است و چقدر دور است اما چقدر به من نزدیک و عکس های من و مریم و نسترن را برایش فرستاده ، می داند که موفق خواهم شد و برایم هزار بار دعای خیر می کند و من دل می بندم به همین دعاها و امیدها. 

مثل اینکه به تو دل بسته ام و دل می بندم به دل تو .

نظرات 2 + ارسال نظر
مطهره دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 21:49

دل گره بزن
به هزار اندیشه که از سر من گذشت
دل ببند به نگاه پاییز که خیره موند
دل ببند به تاپ لب دره
دل ببند به دوری مریم
دل ببند به صدای مادر مریم
دل ببند
با گریه کادوش کن
هدیه بفرستش برای دل تو که دلت بسته شد

رهگذر سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 21:19

خوش به حال مریم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد