بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

would u save my soul

دیروز همه اش به ساعتم نگاه می کردم ، که این زمان لعنتی بگذرد ، از همان هشت صبح که بیدار شدم و حتی نیمه های شب که بیهوده بیدار شدم - می دانم بیهوده نبود - همان زمانی بود که تو بیدار می شوی .من دیروز زمان را لحظه لحظه با تمام قطارهایی که از ایستگاه مترو عبور کردند ، کشتم . من دیروز زمان را سر بریدم با تمام قدمهایم توی خیابانی که نمی شناختم و تا انتهایش رفتم و با اتوبوس برگشتم ، مثل غریبه ای در شهر دنبال خودم می گشتم و پیدایش نکردم ، من در بین نفسهای آلوده گم شدم و نگاه های مردان برهنه ام می کرد و دوباره عبور می کردم ، بی حرف از کنار بوقهای ماشینها رد شدم .و دنبال پول خرد می گشتم ، دکتر پوست سنم را به رخم کشید ، و اآخرش خواست از دلم دربیاورد که ضرر را از هر جا بگیری ...فکر و ذهن خالیم را توی خیابانها و اتوبانهای شهر باتو و بی تو می گشت ، کجای زندگی توام ؟ از تو چه می خواستم ؟ از من چه می خواستی ؟ چه شد ؟دیگر از جوشهای صورتم خسته شدم ، دیگر از اینکه بگویند شاید عصبی است ، خسته ام . تو خواستی روح و روانم آرامش پیدا کند ؟ قصدت همین بود یا ...؟توی آزمایشگاه وقتی می پرسم تست ایدز هم دارید ، با تعجب نگاهم می کنند و تنم از تعجب آنها داغ می شود . مسئول آزمایشگاه می پرسد فکر کردی مگه ویروسش توی هوا پخشه؟از اینجا به بعد عقربه های ساعت با هم مسابقه می گذارند ، انگار خورشید که غروب می کند ، همه چیز تندتر می شود ، ترافیک و شلوغی و بوی گل نرگس و کوفته تند و تیز دستپخت نازی . من از عشق چه می خواستم و چه بهم دادی ؟ بهم بگو .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد