بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

بار دیگر شهری که دوستش دارم

به زور لیوان شیر را فرو می دهم ،به خاطر آلودگی هوا ، دیرم شده حسابی، و تمام نفس درختان جنگلهای چمستان را که  عاشقانه ذخیره کرده بودم ، در یک چشم به هم زدن به باد فنا دادم و سرفه ام گرفت ، و همه قول و قرارهایم را چه زود فراموش کردم .چیزهای عجیبی می بینم ،به غیر از راننده های زن ( بی آر تی و ون و ...) شاید هم عجیب نیست و برای من جالب بود که سرچهاراه جهان کودک ، خانمی با پرشیای مشکی و پلاک فرد (!) راه را بند آورده بود که مسافر بزند ، خدا خیرش دهد که خیابانها دیگر گدا و مستحق ندارد اما پر شده از دست فروشهای زن و مرد ، با نوزاد و بچه و غیره که التماست می کنند خرید کنی ، و این قصه در مترو طولانی تر است ، آن روز که در یکی از ایستگاه های مترو نشسته بودم ، زن های مختلفی را دیدم که با کیسه اجناسشان پیاده و سوار می شوند . همدیگر را می شناسند و از کسادی کار حرف می زنند و حرف های جالب دیگر ...

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 13 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 17:46 http://onee.blogsky.com

چرا یه همچین شهری رو هنوز دوست داری؟

born شنبه 13 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 19:03 http://dandelionn.persianblog.ir/

اشکال نداره.آخره این هفته دوباره میری.
چرا بعضی جاها خط خورده؟جدیده؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد