بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

ژرفا

اما حالا هر وقت ابروهایم را بر میدارم یاد آن روز می افتم که گفتی خوش تیپ تر شدی یا وقتی آدامسم را با کسی نصف می کنم ، مثل آن روز ، قبل از آنکه بغلم کنی از جیبت آدامس درآوردی و با من نصف کردی و همیشه می گفتی آدامس نعنایی بخر و از طمعهای میوه ای آدامسهای من خوشت نمی آمد . از خوشحالی دیگران باید خوشحال شد و من خوشحال شدم از اینکه پژوهش کاشان با شرط معدل قبول شده بود و مثل من مجبور نشده بود توی خانه بماند و غصه بخورد ، اما حسودیم شد و تصمیم گرفتم هر اتفاقی بیفتد برایم مهم نباشد ، فوق خواندن در این مملکت که کسی برای کارت ارزشی قائل نیست بدرد نمی خورد ، داشتم می نوشتم غمهای بزرگ ، غمهای کوچک آدم را آب می کند و می برد و می شوید که اشکهایم فرو ریخت و انگار دوباره زمانهایی دور برایم زنده شد که در خودم گم شده بودم و دوست داشتنهایم جور دیگری بود ،

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد