بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

خوابی مخصوص

داشتم کتاب می خواندم و صدای سگ همسایه می پیچید توی سرمای کوچه ، و دستهای یخ زده ام را هی ، ها می کردم تا گرمتر شود ، انگار که باد می آید ، تمام درزها را گرفته ام اما نمی دانم چرا این قدر اتاقم سرد است و من جای دیگری از خانه آرام نمی گیرم به اندازه اتاقم ، بالاخره تماما ً مخصوص هم به بقیه کتابها پیوست ، خوانده شده ، داشتم به تو فکر می کردم و به آهنگی که تو خوشت آمده بود یکبار پای تلفن شنیده بودی ، و فکرهایم جمع نمی شد ، و همه اش دلم می خواست ساعات پایانی امشب را جوری بنویسم که یادم نرود چقدر تنهایم ، بابا که نباشد خانه ارواح می شود ، کاش برف می آمد ، دلم می خواست فکر کنم که چکار می کنی ؟ کجایی ؟ و دلم را خوش کردم به خوشیت از اینجا، از اینجای دور که هیچ برفی نیامده ، و هی ساعت را می پایم که کی زمان نو شود ، کاش برف می بارید تا اینهمه برف که بر سرم نشسته را از یاد می بردم ،برایم خواب خوب ببین ، و توی خوابم بمان ، مهربان و خوب ، مثل بیداری ، دوستم داشته باش ، مثل بیداری ،

نظرات 1 + ارسال نظر
حورا شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:31 http://h607.persianblog.ir

دوستم تو که وضعت خوبه! می‌خوای تو خواب هم مثل بیداری دوستت داشته باشه، ما می‌خوایم تو بیداری مثل خواب دوستمون داشته باشه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد