بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

همه دردهای من از عشق است.

 
دلم میخواست وقتی پتو را روی صورتم میکشم یکباره بوی تن تو را با تمام وجودم ببلعم،فکر نمی کردم عید امسال اینقدر رقت انگیز باشد.یکی یکی خاطرات را بردارم ،به مسلخ تنهایی ببرم و با دستانی خون آلود به دنیای واقعیت برگردم.فکر نمی کردم با این همه آدم دور و اطرافم احساس غربت و بدبختی کنم و هی اشک ریختم برای مریم و امیر.نمی دانم چطور شد اما یکهو دیدم هر شب کارم شده بازسازی گذشته و آخرسر هم برای خودم تکرار کردم همه چیز یک فانتزی خوش و کوتاه بوده.یک دروغ که با خیال پردازی من ساخته شده بود.باد آمد و همه چیز را با خودش برد.با خیال تو خوش بودم.خوشبخت بودم حتی در غربت و تنهایی.امیدوار بودم.به هیچ اما امیدوارم بودم.بگذار بنویسم.بدون ترس.بگذار همه بدانند.جوری در خودم پرپر میزدم.مثل ماهی دچار شده بودم و گرفتار.اما یکهو تنگ بلور عشق از دستم افتاد.دلتنگم.در این روزهای تمیز و سبز بسیار دلتنگم.درد دارم و بیهوده نیست.نفسم بند آمده. 
نظرات 2 + ارسال نظر
آب تنی جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:12 http://abtani.persianblog.ir/

عید برای بعضی ها رنگ وبوی تازگی دارد و برای بعضی ها یاد آور غصه و شاید هم نداشته ها...

مینا جون.. جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 20:46

عزیزم ایشالا عیدای دیگه و روزهای بعد واست بهترینها باشه.بوس بوس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد