بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

چه اهمیت دارد؟

گفتم دق می کنم.
و گلدانهای خالی را بردم ته گلخانه شوهرم،کاشی بچسبانم بهشان.دست کشیدم روی تنه های خیسشان و بوی خاک مستم کرد.برگشتم پیش بنفشه ها و باهاشان حرف زدم.حواسم نبود.به ساعت فکر نمی کردم.شوهرم رفته بود باغ گل.رنگ سبز و بوی گلها دیوانه ام می کرد مثل همیشه.دم عید بود انگار و داشتیم آماده می شدیم برای مشتری های دم عید.برای خودم چای ریختم و در بخار داغیش فرو رفتم.
گفتم دق می کنم اگر صدایت را نشنوم.
داشت برف می بارید و بوی قهوه دهانم را پر کرده بود.روبه رویم نشستی و حرف زدی.حرف زدی.داغ کرده بودم و سرم داشت از حرفهایت می ترکید. اشک هایم را تند تند قورت دادم.بهم توجه نکردی.بغلم نکردی .دلداریم ندادی.نخواستی.فقط گفتی تا به حال کسی به اندازه تو، من را دوست نداشته.نمی دانستم که آخرین بار است.باورم نمیشد.گفتم دق می کنم اگر نبینمت.رفتم.رفتی.برای همیشه.و انگار که سالهای بین ما افسانه ای باشد برای هزاران سال بعد.گمت کردم.گم شدم.
چایم را سرکشیدم.یک نفس.سرد بود.به اندازه سالهای سکوت و تنهایی.دق نکردم.نمی دانم اما شکستم.آمدم بروم پیش لاله ها که صدایی پرسید:ببخشید پامچال چند؟

نظرات 2 + ارسال نظر
سعید چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 03:42 http://raheman.persianblog.ir

بلانش چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 22:11 http://pas-ici.blogfa.com

تو گل فروش شدی ؟ برا من هم جا داری ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد