بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

دو ماه و چهار روز

 

شاید باید پناه می بردم به مشروب و تریاک.دو سال ،نه،دقیقا دو ماه و چهار روز بود که به این روز افتاده بودم اما کسی نمی فهمید.بعد از آن اتفاق، بازگشت به زندگی سگی ام خیلی سخت بود.پوست کلفت شده بودم از این همه درد و راحت عادت کردم.نمی دانستی که من با شوهرم در چنین جایی گلخانه داریم.من هم نمی دانستم یک سالی ،قرار است، دم عید، از این شهر وسط بیابان سر در بیاوری و بخواهی برای باغچه کوچکت کلی درخت و گل سفارش بدهی.و چقدر این اتفاقات تصادفی در واقعیت رخ نمی دهد و انگار بدبختی روی بدبختی هی چرک می کند مثل زخمی کهنه و قدیمی.و دنیا جای من نیست.مال من نیست.بوی گل که می پیچید همه را فراموش میکردم.مجبور شدم برای گلهای تو،وانت خبر کنم.نگاهم میکردی و من در هوا معلق می ماندم.مثل جوانیهایم و تو هیچ عوض نشده بودی.تو نمی دانستی از روزهایی که بر من رفته بود .من هم.و روزگار خوب بر هر دوی ما نقش انداخته بود.زخمهایی که مثل خوره روحم را جویده بود.و من حالا  زنی تمام عیار ،باز هم در برابر نگاه تو آب می شدم.و نمی توانستم اشک بریزم.فریاد بکشم که خسته شده ام و دلم می خواهد بمیرم.

نظرات 1 + ارسال نظر
بلانش جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 00:38 http://red-lip.blogfa.com

کاش قالب اینجا سبز می ماند..بد عادت کرده بودم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد