بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

روزهای زندگی

از عشق می نویسم ؛ و تمام نخواهد شد انگار ؛ حرف زدن پایانی ندارد . خستگی ندارد . گاهی گریه هست ؛ اخم هست اما دوباره آشتی و ناز کشیدن و لبخند و بوسه و آغوش است . وقتی کنارم هست همه حواسم است و وقتی نیست ؛ حواسم نیست . قلبم هست .  

دوباره می خواهم معلم شوم . همان معلم زبان شش سال قبل که می رفتم پیش بچه ها . دوباره خاطرات شیرینش امروز زنده شد بعد از تلفن فرینوش . خبر خوبی بود . وای اگر بشود . من لبریز از زندگی می شوم .  

انتظار می کشم . انتظار روزهای مشترک در خانه خودم . از همه چیز بهتر است و فعلا دغدغه ام شده . 

و برمی گردم به همان روزها . کتاب خواندن . کار کردن بی وقفه . و دیدن . دیدن چیزهایی که یادم رفته بود . 

پائیز خوبی است .  

نظرات 3 + ارسال نظر
شکوه دوشنبه 16 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:24 http://golbargeakhar.blogfa.com

سلام...
مطالب بسیار قشنگی توی وبلاگتون نوشتید...

Baran پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1401 ساعت 08:15

آی عشق،
آی عشق،
آی عشق...قربان چهره ی آبیِ آرام روشنت:***

منم این دور روز مریض شدم و تخت افتادم توی خانه. چه خوب که برام نوشتی. دلم برایت تنگ شده بود.

Baran شنبه 5 فروردین‌ماه سال 1402 ساعت 08:57

امیدوارم الان بهتر شده باشین.خوبتر و بهتر باشید همیشهفدای مهر و معرفت توندل منم براتون تنگ شده بود.هم برای شما و هم برای نوشته های مهربون و معصوم تون.که دقیقا مثل خودتون و دل زلال تونِ

ف‌ای تو مهربونم، تو یک دوست واقعی هستی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد