بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

اینجایی که نشسته ام هر چند لحظه یکبار می لرزد ،آخر مترو همچون ماری از ریز پایم می گذرد. 

داشتم کتاب بهاره رهنما را می خواندم ، یا کتاب سراسر پنجره یا چه می دانم کدام نمایشنامه بود که همه اش تویش جن و آل  داشت که دیشب به خوابم آمد و می خواست باکرگیم را بگیرد . بیدار که شدم از ترس پریدم توی بغل مردخانه و دلم نمی خواست چشمهایم را ببندم .می ترسیدم آن مرد سیاه پوش بیاید . 

لباس عروسی که دوست داشتم ، خودش سراغم آمد. 

قرار شد اتاق خوابمان یاسی شود،چطوره؟

نظرات 3 + ارسال نظر
مینای بیصدا سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 21:26 http://www.minayeb3da.blogfa.com

زندگی "باغی" است..
که با عشق "باقی" است..
"مشغول دل" باش..نه "دل مشغول"..
بیشتـــــــــــر غصه های ما "از" قصه های خیالی ماست..
پس بدان اگر "فرهاد" باشی همه چیز "شیرین" است..

بلانش چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:52 http://pas-ici.blogfa.com

مال منم یاسیه ها خره :*

وای چه تفاهمی .خیلی باحاله .

بلانش پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:24 http://pas-ici.blogfa.com

لباس عروسیتو بگو خب !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد