بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

تنهایی در سطوحی عمیق

این روزهای گرم که باران خنکش می کند ، تنها چیزی که من را به دنیای هنر وصل می کند ، مجله تندیس است ، هر دو هفته یکبار، یا نمایشنامه هایی که می خوانم . نه شغل تازه ام ربطی به هنر دارد و نه کارهایی که این روزها درگیرشم .  

دیروز دلم می خواست همین طور که دارم ادیپوس شاه سوفوکل را می خوانم ، تو کنارم بودی . و یادم افتاد که ما هیچوقت با هم مترو سوارنشدیم و بعد هم تو اینجا نبودی . دلم برایت تنگ شد و دلم می خواست می توانستی روز عروسیم اینجا بودی . 

باز هم دیروز همین طور اشکهایم سر می خوردند ، پرنده توی قفس که نمی دانم از چه نوعی است به من زل زده بود و دیگر صدایی نمی کرد و به صدای هق هق من گوش می داد . شاید برایش عجیب بود که موجودی  چند برابر خودش این گونه زار می گرید .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد