بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

مثل یک کابوس ما را به رویا می بری

دیشب هر بار که از خواب بیدار می شدم ، انگار در سرازیری قبر بودم . و هی خوابهای بد می دیدم . آب خوردم و باز دراز کشیدم تا بخوابم . خسته بودم . خسته از همه ساعتهای بطالت . از این مریضی که تویش گیر افتاده ام و از آن خلاصی پیدا نمی کنم . شاید خنده دار باشد اما واقعاً احساس می کردم در سرازیری افتاده ام . شبها مثل کابوس شده برایم و دلم می خواهد بروم خانه خودم . روی تخت خودم بخوابم .

نظرات 1 + ارسال نظر
رز سه‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 13:49 http://acme.blogsky.com

خب تو سن ۹۰ سالگی بیماری و ناتوانی چیز عجیبی نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد