بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

ته مانده شب

صبح ها تا بیایم به خودم بجنبم ، لنگ ظهر است . می خوابم ، نمی دانم ، شاید چون شبها تا دیر وقت بیدارم ،خوابم نمی برد ، هزار فکر می آید و بیشتر توی سرم طرحهای کیف های چرمی است که به تازگی تند تند می دوزم . مردخانه خواب است ، به قول خودش هر چه قدر بخوابد باز هم کم است . و دارم عادت می کنم به سکوت و تاریکی آخر شبهای  خانه ام . دیشب بالاخره توانستیم به تاتر ویران برویم و کار بچه های سوره را ببینیم و خوب بود و مردخانه هم خوشش آمده بود تا برگردیم خانه و من عدس پلو که در پلوپز ساخته بودم را بخوریم . همین جور تند تند روزهایمان سپری می شود و نمی دانم تا کی من همین طور زندگی می کنم و فکر می کنم زندگی غیر از این کارهاست . غیر از خوابیدن و خوردن ؟ خوب شد کتاب خواندنهایم را از سر گرفتم و دارم نمایشنامه ای که شیرین بهم داده بود را تند تند می خوانم تا بتوانم کتاب تازه ای از کتابخانه اش قرض بگیرم . و همین که هست باز هم خدا را شکر .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد