پدرم خواب دیده . خواب دیده، من مرده ام . و او دارد بسیار گریه می کند و وقتی اینها را تعریف می کند ، تمام سالهایی که در خانه پدری بودم و فکر می کردم که دارد اذیتم می کند ، را فراموش می کنم و می روم برایش چای می ریزم و می گویم از حالا شروع کن . از حالا محبت کن ، از حالا باش و ببین که معلوم نیست چه کسی ، کی و کجا می رود .و می دانم آن لحظه چقدر برایش سخت بوده و چقدر دوست داشته که اینها خواب باشد و وقتی از خواب بیدار شده ، چه احساس خوبی داشته که همه اینها یک خواب بیشتر نبوده است .
عمرت زیاد میشه..
...