بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

شهوت رفتن

دم در منتظرم ایستاده و من تمام قد در آغوش برهنه اش جا می شوم . موهای خیسم می ریزد روی شانه های لختم و کیف می کنم و می گویم دلم برایت تنگ شده بود . نمی دانم ماندم که ضد درد باشد یا آمدم که دلتنگ نباشم . اما هر چه بود خوب بود . زیر باران دویدم و دویدیم و خیس شدیم و رنگ هوا چه عاشقانه بهاری بود . و رسیدن چقدر خوب است .به دوست ، به باران ، به همسر و به آسمان رنگ غروب و بارانی ابری . چه کیف داشت . و باید نوشت . که ریه هایم به هوای تازه احتیاج دارد همچون که به دوست ، به دوست داشتن و خبر خوش شنیدن و از پشت شیشه بیرون را دیدن ...و دیدن شادی دیگران .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد