بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

خیلی دور ، خیلی نزدیک .

دلم تنگ می شود ، زیاد ، وقتهایی که قهرم ، وقتهایی که خوشم و به خانه ام بر می گردم و همه ازم ، از لباس پوشیدنم ، رنگ موهایم که خیلی بهم می آید و صورتم را باز کرده ، از شوهر داری و خانه داریم تعریف می کنند ، و بعد دعوایم می شود . دلم تنگ می شود . و این فیس بوک لعنتی و حرف تو برای عکسی که گذاشته بود، که با هم پارو میزدیم یادت هست ؟ تو من را فراموش کرده ای ؟ داد می زنم . گریه می کنم . ازش ایراد می گیرم . به همه چیز گیر می دهم . واقعی و غیر واقعی. و بعد عصبانی به تو فکر می کنم که دیروز پیغام گذاشته ای برای عکسش . پس هنوز هستی . اما دور .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد