ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
می خواهم همه روزهای اردی بهشت را بنویسم .هزاران حرف داشتم و می خواستم بنویسمشان اما یادم نیست . یادم نیست که چه چیز مهمی ذهنم را این همه مشغول کرده ،که نگذاشت بخوابم ، که خواب را از کله ام پرانده و زده ام روی رادیو نمایش و چراغها را همه خاموش کرده ام و فقط از روشنی صفحه کامپیوتر دستی ام ، کلمات را تایپ می کنم . از صبح کارهای زیادی کردم . لباس ها را که در کمد می چپاندم ، شعر شاملو توی سرم تکرار می شد که عشق را در پستوی خانه ، نهان باید کرد . و من یکی یکی لباس های شسته را می تکاندم و آویزان می کردم . سکوت خوبی بود و همسایه ها نبودند . و من باز هم رادیوی نمایش گوش می دادم .و به دلتنگی دخترکی سپید ، اس ام اس می دادم که داشت در شهروند ، " تنایی " خرید می کرد . و من داشتم ماکارونی می پختم از بس که دیروز در قصه ای که برای بچه ها گفتم ، مادر قصه ماکارونی پخت و دلم یک عالم ماکارونی خواست . و بعد میوه پوست کندم . خانه را مرتب کردم . چای دم کردم .ظرفهای شسته از ماشین درآوردم و سرجایشان گذاشتم .و وقتی آقای همسر آمد برایش شربت از خود درآوردی درست کردم که چقدر هم خوشمزه بود . امروز زن خانه بودم .به کتی فکر کردم و کلاس داستان نویسی و اینکه دیگر چیزی برای نوشتن ندارم و دلم می خواهد دوباره شروع کنم .