بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

Daily Note

می خواهم همه روزهای اردی بهشت را بنویسم .هزاران حرف داشتم و می خواستم بنویسمشان اما یادم نیست . یادم نیست که چه چیز مهمی ذهنم را این همه مشغول کرده ،که نگذاشت بخوابم ، که خواب را از کله ام پرانده و زده ام روی رادیو نمایش و چراغها را همه خاموش کرده ام و فقط از روشنی صفحه کامپیوتر دستی ام ، کلمات را تایپ می کنم . از صبح کارهای زیادی کردم . لباس ها را که در کمد می چپاندم ، شعر شاملو توی سرم تکرار می شد که عشق را در پستوی خانه ، نهان باید کرد . و من یکی یکی لباس های شسته را می تکاندم و آویزان می کردم . سکوت خوبی بود و همسایه ها نبودند . و من باز هم رادیوی نمایش گوش می دادم .و به دلتنگی دخترکی سپید ، اس ام اس می دادم که داشت در شهروند ، " تنایی " خرید می کرد . و من داشتم ماکارونی می پختم از بس که دیروز در قصه ای که برای بچه ها گفتم ، مادر قصه ماکارونی پخت و دلم یک عالم ماکارونی خواست . و بعد میوه پوست کندم . خانه را مرتب کردم . چای دم کردم .ظرفهای شسته از ماشین درآوردم و سرجایشان گذاشتم .و وقتی آقای همسر آمد برایش شربت از خود درآوردی درست کردم که چقدر هم خوشمزه بود . امروز زن خانه بودم .به کتی فکر کردم و کلاس داستان نویسی و اینکه دیگر چیزی برای نوشتن ندارم و دلم می خواهد دوباره شروع کنم .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد