بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

من مربی هستم .

مگر می شود آدمها در زندگی م نقش نداشته باشند ؟ و یک دسته بزرگی از آنها ، معلم ها و استادان دانشگاه هایم بوده اند .هنوز معلم کلاس اولم در ذهنم هست که دخترش همکلاسیم بود و یادم هست که با همسرش زندگی نمی کرد . و دستهایش بوی مداد گلی می داد . حتی یادم هست نامش را . و نام دخترش را . و نمی دانم تا کی یادم بماند . و استادانی داشته ام که دوست صمیمی ام هستند و بوده اند .و دوستانی بوده اند ، صمیمی که معلم ام بوده اند . و یاد گرفتن پایان ندارد . انگار که تا همیشه تا هر وقت نفس می کشی می توانی یاد بگیری و دیر نیست . حالا که معلم هستم می فهمم که چه نقش مهمی دارم- چه مستقیم و غیر مستقیم -در شیوه فکر کردن شاگردانم و پیدا کردن راه های تازه برای حل مسائل زندگی شان.

نظرات 2 + ارسال نظر
مهتابتا جمعه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 21:14 http://www.mahtabeta.blogfa.com

روزتون مبارک
با یه روز تاخیر

مرسی .

بهاران جمعه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:25 http://http://sanjaghhayeman.blogfa.com/

هیچ وقت فکر نمیکردم یک روز معلم باشم ..
خودم را هم بکشم دست آخر آنقدر کودک درونم فعال و در جنب و جوش است که هیچ کس معلمی ام را باور نمیکند ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد