بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

من و تنهایی و خانه

به آنا کارنینا فکر می کنم ، حالا از توی آن کتاب دو جلدی انتشارات نیلوفر - اگر اشتباه نکنم - بیرون آمده بود ، و جلوی چشمانم می رقصید . همان کتابی که بهم هدیه دادی . یادم نیست تولدم بود . لابد . چند سال پیش . شاید هم سالهایی دور .خوب . چه اهمیتی دارد ؟ فیلم می بینم . چند تا فیلم دارم که اگر هر روز ببینم دو هفته ای وقتم را می گیرد . قبلش  توی سینما ، حوض نقاشی در طبقه هفتم همان سینمای بچگیم که روزی در آتش سوخت و از آنجا تهران زیر پاهایم بود . حالا یک خانواده محترم مسعود بخشی و آنا کارنینا.باید شام هم درست می کردم . لباسها را می ریختم توی ماشین و چند تا دکمه را می زدم و ظرفها را می چیدم توی ماشین ظرفشویی . به مامانم هم زنگی می زدم و دو سه تا کلمه احوالپرسی . اسامی شاگردهای تازه ام را هم وارد کردم . یکی از دوستان راهنمایی ام زنگ زد و ازم سوالاتی در مورد کلاس لگو داشت ،اینکه بچه اش را ببرد از این کلاسها یا اصولا قرتی بازی است .من هم گفتم بستگی دارد چطوری نگاه کنی.وقتی که پولش هست ، چرا که نه ! بعد هم کلی ماجرای بچه دار شدن همکلاسی های قدیمی مان را تعریف کرد .نیم ساعتی وقتم را گرفت . بالاخره بعدازظهر نشستم و دل سیر فیلم دیدم تا مردخانه بیاید .

نظرات 1 + ارسال نظر
علی چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 13:03 http://pelak1136.blogsky.com/

شما 90 سال داری خیلی عمر کردی

این سن مجازیه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد