بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

هوای خوشگل اردی بهشتی

                   خسته کلید در را می چرخانم . حفاظ را صبح نبسته و من راحت در را باز می کنم . تا بیایم لباسهایم را بکنم برق رفته است . هوا تاریک شده . شاید هم بقول آن دختر در اتوبوس که داشت تلفن حرف می زد ، هوا خوشگل شده . باران دارد می بارد . رعد و برق و طوفان و صدای بهم خوردن پنجره های باز و درها . شمعهای دم در را روشن می کنم . یکی را می گذارم روی کابینت آشپزخانه و دیگری را روی میز کنار دستم . گرسنه ام و اما نمی دانم چی می خواهم مثل ال داستان آدمکشهای همینگوی . چه خانه ام شاعرانه شده با موزیک آرام و شمع .موزیک هایی خاطره انگیز . کلاس امروز من را یاد کلاسهای شما می اندازد . مثل شما ، نفوذناپذیر است و من خوشحالم که در این کلاس هستم . چای هنوز آماده نیست . در یخچال را باز می کنم . تاریک است . دستم را می برم آن ته که شکلاتها را گذاشته ام ، ریتر اسپرت رویی را برمی دارم که می دانم تلخ است . و تکه ای از آن را می جوم . چشمانم می سوزد . دیشب کم خوابیدم . صبح زود با خورشید بیدار شدم . و وقتی که گلها باز می شدند ، باغ گل بودم و چه کیفی داشت لابه لایشان راه می رفتم و بو می کشیدم و هی به ممول نشانشان می دادم .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد