بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

باران باریده بود و هوای خوبی داشت بیرون تالار حافط و حال خوبی داشتم وقتی از تاتر لامپ بیرون می آمدم . با شین ، خواهر مردخانه تند تند روی زمینهای خیس راه می رفتیم تا مردخانه آمد و سوارمان کرد. رسیدم خانه . مردخانه سورپرایزم کرده بود . برایم کیک تولد خریده بود . و یک تولد سه نفره گرفتیم . با چای بهار نارنج و رقص . و من چقدر رقصم گرفته بود و بی هوا خوب می رقصیدم و انگار شادیم را هیچ جور دیگری نمی توانستم نشان دهم . و دلم می خواست همین طور تا صبح بیدار بودم و می رقصیدم . و بهتر از وقتهایی بودم که با جمعی باشم و جلوی آنها برقصم . تنهایی بدون اینکه هی خودم را سانسور کنم ، بهترین بودم .

نظرات 1 + ارسال نظر
born پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:02 http://shahabbaraan.blogfa.com/

دم آقا فرهاد خیلی گرم رفیق...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد