بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

برشی از زندگی

زنی را می شناسم که به تازگی مرده است . زنی شاید با لباسهایی سفید و موهایی آشفته که دنبال کسی می گردد . دنبال پسرش که دیگر نیست .پسری که هنوز یکسال نشده که مرده است . زن ،دیوانه وار، زندگی کردن بدون پسرش را فراموش کرده است . پسری که حاصل زندگی دوباره اش با همسرش بوده . همسری که رفت برای جنگ ، برای کشته شدن در راه وطنش اما اسیر شد . سالها زن با دخترش زندگی کرد بدون شوهرش تا شوهرش آمد .از سفر اسارت آمد . و پسر همان شب شکل گرفت . نطفه اش بسته شد . و بیست سال بعد جوانی رعنا شد . درسخوان و تمام عیار . تا اینکه شبی از خیابان پارک نیاوران داشت عبور می کرد و ناگهان ماشینی با سرعت جوان را زیر می گیرد و فرار می کند . نیمه شب در بیمارستان پسر جوان به کما می رود و فردا صبح اعضای بدنش به بیماران هدیه داده می شود .زن از همان روز می میرد . با پسرش زیر خاک می رود .یک هفته ای است زن قرص خورده و رفته است پیش پسرش . حالا مردی مانده تنها، بدون زن و پسرش . مردی که فکر می کرد شاید در جنگ بمیرد اما هنوز زنده است .

نظرات 1 + ارسال نظر
دانیال شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 14:20 http://d.blogsky.com

like

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد