بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

فرصت

دیشب وقتی طوفان شد و داشتیم تند تند زیر قطره های باران می دویدیم که خیس نشویم ، خودمان را انداختیم توی خانه آو تا بالاخره اجرای لابیرنت را در زیرزمین آنجا ببینیم . با دو تا بلیط سفارشی . و چقدر یکهو همه دنبالت می گردند و بهت زنگ می زنند و موبایلت در دسترس نیست. خوبه که وقتی هایی به کسی نگویی کجا می روی حتی مامانت . اما قصدی در کار نبود که اصلا یادم نمانده بود .توی نمایش ، خیلی جایی برای نشستن نبود و من و مردخانه به دنبال هم ، گاهی او جلوتر و برعکس ،دست همدیگر را می کشیدیم و به دنبال بازیگرها می رفتیم تا صحنه های مختلف را خوبتر ببینیم . بوی نم می آمد و کف آنجا شن بود . شن نرم و خیس . مثل لب دریای شمال . کیف داشت و فقط یک نفر بود که جلوی دماغش را گرفته بود . جالب بود و همانطور که شیرین گفته بود آرابال خوب توانسته بود فضای سیاسی آن سال های اسپانیا را در یک خانه کوچک نشان دهد .
حالا یک کتاب به دیگر کتابهایم اضافه شد . گل سرخ برای امیلی ویلیام فاکنر و بقیه داستانهای کوتاهش . فرصت . فرصت می خواهم برای خواندن .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد