بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

بعد از کلاس

یکراست ، بعد از کلاس داستان نویسی عزیز می روم نشر ثالث- از این رو می گویم عزیز که هر بار چیزهای خوب یاد می گیرم و کیف می کنم که تازه یاد گرفته ام چگونه باید کتاب بخوانم و البته که تنبلم و کمتر می نویسم و تقصیر خودم است -فروشنده، خشم و هیاهوی فاکنر را با ترجمه صالح حسینی بهم پیشنهاد می کند که ترجمه خوبی است . خدا کند همان باشد که مورد نظر کلاس است .بعد از آن مترو سواری بعد از مدتها از هفت تیر تا بازار . توی بازار پیرمردی با موتور می چرخید . پیشانی بند لااله الا الله داشت . روی پیراهنش نوشته بود . من نصیری نوکر مردم هستم با رنگ سبز و زیرش کمی ریزتر نوشته بود : نامزد ریاست جمهوری . سوت می زد و عده ای هم جوابش را می دادند . آفتاب توی چشمم بود تا خانه . و هلاک شدم از گرما .وقتی رسیدم گلدانهای تشنه ام را سیراب کردم و وقتی دقت می کنم می بینم رشدشان بسیار عجیب است مخصوصاً نوعی از کاکتوسهایم که احساس می کنم روزی دو برگ می دهد . بعد هم می نشینم پای تلفن و هی حرف می زنم زیر باد کولر و مولتی ویتامین حل می کنم توی آب و می خورم . شاید گرفتگی صدایم برطرف شود . تا مردخانه بیاید دارم باز هم حرف می زنم . از این تلفنها که دوستش دارم نه از آنها که مجبور باشم . قورمه سبزی هم بار گذاشته ام . خدا کند خوب از آب درآید . تا مردخانه  برود برای فردا شیر بخرد، تند تند می نویسم .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد