بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء


دلم می گیرد ، دلم گرفته است . نگاه غمگین زنی که رها شده . که سالهایی دور رها شده و حالا فهمیده . . . برف می بارید روی کاجها که فهمید دیگر برای زندگی کردن با این مرد ، با این مرد که رهایش کرد و رفت ، سخت است .

چقدر زندگی کردن سخت است از بس که دیگرانی هستند که آزارت بدهند .از بس که کسانی هستند که نظر بدهند . از بس که همه به هم ، بیخود و بی جهت وصلیم . از بس که ...

دلم گریه می خواهد . گریه ای بلند و طولانی . هق هق می خواهم و اشک که صورتم را خیس کند .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد