بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

فصل بیهوده

فردا تابستان می آید . یادت مانده که گرمای تابستان من را آزار می دهد یا فراموش شده ام ؟ و من چه سوالهای عجیب و خنده داری از دکترم می پرسم که او فقط نگاهم می کند و باز من پاسخ خودم را می دهم که خودم باید تجربه کنم . به بچه فکر می کنم و هجومی از سوالها و شایدها و اگرها به سراغم می آید . به بچه دار شدن فکر می کنم و یاد تابستانی می افتم که فردا می رسد و چند هفته ای است که گرمایش را جلو جلو فرستاده و باز هجومی از اضطراب و وحشت از گرما به سراغم می آید و رویاهای زمستانیم آغاز می شود .کاش تابستان خلاصه می شد در سه روز یا سه هفته .نه سه ماه آزگار .
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد