بهش می گویم همه نامه هایت را دارم ، و او هم در جوابم همین را می گوید . منم همه نامه های تو را دارم . چقدر گذشته . چقدر ؟ بعد از سوم راهنمایی که او مدرسه اش را عوض کرد ، یادم نیست که دیده باشمش . تا همین چهارشنبه که مردخانه آهسته جلوی موسسه فرهنگی رفاه ، آرام ماشین را نگه داشت . ایستاده بود . منتظر . باورم نمی شد . من که تا چند روز پیش هی اسمش را توی فیس بوک می زدم ببینم هست یا نه . و چند بار در روزهای مختلف به زبان فارسی و انگلیسی امتحان کردم اما نبود . گفتم مامانم هنوز همان آدرسی است که تو نامه می دادی اما من دور افتاده ام . و تو خندیدی و عکس پسر دو ساله ات را نشان دادی . انگار خسته بودی . خسته بودی از همه سالهای رشته پزشکی و وقتی من از رشته ام حرف می زدم و اینکه ریاضی را ول کردم و رفتم سراغ هنر ، خوشحال بودی . با هم عکس می گیریم و با چند تا همکلاسی دیگر . فکر نمی کردم اینجا توی افطاری فارغ التحصیلان بعد از سالها ببینمش . و حالا موبایل همدیگر را داریم که از حال هم خبر داشته باشیم . مثل قدیما . که می نوشتیم . و چه روزگارانی گذشته . دلم تنگ بود . دلم کمی تنگ بود اما حالا امید دارد جوانه می زند . دارم دوباره کارهای نصفه نیمه ام را تمام می کنم . فیلمی که مدتها بود نیمه رها شده بود . مانتو ی نیمه کاره ای که دارد دوخته می شود . کتابی دارد خوانده می شود . و زنی که دارد تغییر می کند . در آستانه ای که نمی داند جوان است یا نه . می تواند تغییر کند یا نه . دارد نرم می شود و آن غرور احمقانه را کم کم دور می ریزد . کاش بهتر باشم .بهتر از اینی که هستم .
سلام، وقت بخیر.امیدوارم که حالتون خوب باشه.
ساتیار در جشنواره ی تابستانی نی نی وبلاگ شرکت کرده...خوشحالمون می کنید اگه بهش رای بدین و با یک پیامک، عدد 103(صد و سه) را به شماره ی 20008080200 (دوهزار هشتاد هشتاد دویست) ارسال کنید.
فرصت ارسال پیامک: ازالان تا 17 مرداد 92
از لطف شما ممنونیم – شاد و سلامت باشید.
http://satyarjun.niniweblog.com
و همین کمی بهتر شدن کافی است..
خواندمت..
سلام