بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

به یاد ماندنی

مامانم اینجاست . چه خوب . رفتیم بازار و حالا ناهار خوردیم و او خوابیده . تا رسیده بود رفت سر یخچالم ، به مرتب کردن . پارسال همین موقعها می آمدیم و هی می چیدیم ، می خریدیم ، می گذاشتیم تا شب و دوباره فردا از صبح . خوب بود و چه زود گذشت . گاهی باورم نمی شود تا عکسهای روی دیوار اتاقم به من یادآوری می کنند که من الان خانه خودم هستم . مامان تمام شیشه های ترشی و مربا را درآورد . بازرسی کرد . کپک زده ها دور ریخت . و شیشه هایشان را تمیز و مرتب سرجایشان گذاشت . همه جا را دستمال کشید . می گوید حالا امروز کارم آمده . خوب منم خوشحالم . قرار شد شب همه شام دور هم باشیم . همه اش فکر می کنم حالا که روزهای آخر تابستان است از روزهای تعطیلی ام بیشتر استفاده کنم . از پاییز هر روز باید کلاس بروم و نمی توانم جایی بروم .
نظرات 2 + ارسال نظر
ماه شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 19:02 Http://parhaie-man.blogfa.com

ما هم پارسال بیست شهریور اولین روز زندگی مشترکمان بود بانو :)
خیال میکنم حال و هوای این روزهایمان شبیه هم است...

ما هم 14 ام شهریور.

امید دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 15:44

یاد خونه شعله آبجیم افتادم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد