بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

چند ساعت به پائیز

صبح داشتم برای امتحان موزاییک ست لگو آماده می شدم ، نشسته بودم توی پارک قیطریه ، جلوی فرهنگسرا که آدمها کمتر رد می شدند . زیر درختان بلند که نمی گذاشتند رنگ آبی و پاک آسمان را ببینم و گاهی نسیمی می وزید .نور از میان برگ درختان سرک می کشید. درسها را دوره می کردم . گاهی کلاغ ، گنجشک یا گربه ای از جلویم رد می شد . به ساعتم نگاه می کردم . هنوز وقت داشتم . به دورها نگاه می کردم . به کوهی که از لابه لای درختها می دیدم و پرچمی در دوردست . و خوب بود . وقتی که قطرات نرم باران هم نشست روی صورتم . بلند شدم . دلم می خواست حالا که باران گرفته ، باد می وزد ، برگها در هوا می رقصند زیرشان راه بروم . راه می رفتم و توی صورتم مثل فیلم های پائیزی عاشقانه ( پائیزان - هفت دقیقه به پائیز ) برگ می ریخت . مردی از رقص برگها عکس می گرفت . باران و برگ با هم می باریدند . برگهای زرد . سبک و بی خیال . بدون توجه به اینکه روی سر چه کسی می ریزند . چشمهایم پر شده بود از پائیز و کیف می کردم . و راجت قدم می زدم . در پناه سایه درختان مهمانی آخر تابستان بود و ابتدای پائیز و این زیباترین صحنه ای بود که می دیدم و درونش بودم و اتفاق می افتاد و من هم جزئی از آن بودم . سبکی برگها و باران به من هم سرایت کرده بود . و داشتم پرنده ای می شدم بی هوا و حواس و بی خیال و کم مانده بود پروازم بگیرد .

نظرات 3 + ارسال نظر
بلانش شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 18:08 http://pas-ici.blogfa.com

اعتراف میکنم خیلی از نوشته های بدون امضایت جا مانده ام. عیبی ندارد همین حالا از پس همه بر میآیم . همه را میخوانم و برایت نظر مینویسم.
ایتدای کار تو از پاییز گفتی .
برای من که پاییز تهران را امسال نیستم عجیب یکطور همیشه ای بیمعناست. فصلی عوض میشود و همین.
حالم خیلی بد است ؟

omid یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 02:00 http://caferain.blogfa.com

چه حس نابی

omid دوشنبه 1 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:07 http://caferain.blogfa.com

میخواستم بگم چرا بیداری دیدم ساعت تازه دوازده و پنج دقیقه است و من خودم هنوز شام هم نخوردم ...
خودش بهانه ای شد که کامنت بزارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد