بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

مقصد

دلم گرفته بود  و چراغ های راهنمایی و خطر چشمم را می زد و آب می انداخت . به خانه رسیدم . ایوان نداشتم که بروم و بر پوست کشیده شب انگشت بکشم . تا می آیم به خانه مامانم عادت کنم باید برگردم . مامانم اصلا دلش نمی خواست بروم . اما من بهانه گلدانهایم را داشتم . بوی عطر بابا ماند روی صورتم و تا برسم خانه توی سرم بود . حالا همه اش فکرهایم می رود به سوی از دست دادن . لحظه ها برایم مثل چیزی با ارزشند که نباید به راحتی از دستشان بدهم . می آیم و می روم . می مانم و باز می روم . و بغض از دم غروب چنگ انداخته . خودم را آرام می کنم که باید بگذری و خوش بگذرانی و بهترین باشی و بهترینها را بخواهی . سخت است اما من پافشاری می کنم که همه را داشته باشم . خوبیها و خوشیها حتی اگر فقط یک کیک پر از توت فرنگی خوشمزه باشد برای تولد مادرم . یا خنده های پدرم وقتی برایش جوکی می خوانم .

نظرات 5 + ارسال نظر
omid جمعه 5 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 23:07 http://caferain.blogfa.com

ایشالله سالهای سال سایه شون بالای سرت باشه و خدا نگشون داره واست، برو خدا رو شکر کن که توی یه شهر هستین ، من چی بگم با این دوری راه ..
حال گلدون ها چطوره؟

امان از راه دور ...
بوته گوجه فرنگیم کمی پژمرده بود . اما بنفشه آفریقاییم و کاکتوسها و یاس رازقیم خوبند .

omid جمعه 5 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 23:17 http://caferain.blogfa.com

سلام بهشون برسون
:دی

سلامت باشید .

ماه شنبه 6 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 18:03 Http://parhaie-man.blogfa.com

ترس از دست دادنشان
روزمره ی من است...

born شنبه 6 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 21:10

به از دست دادن و نبودن فکر نکن که دیوانه کننده است. گاهی که دیر از خواب بلند میشن میرم بالا سرون ببینم دلشون تکون می خورههه

amir یکشنبه 7 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 08:00 http://python.persianblog.ir

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد