بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

رویایی در میان این همه کابوس

نشسته بودیم و پاهایمان را دراز کرده بودیم ، دریا روبه رویمان بود . موج می زد . نفسم پر بود از هوای دریا .شرجی چسبناک . شاید موهایم کمی زیر نوازش نسیم قلقلک می داد گردنم را . بلند شدیم .راه افتادیم . پا برهنه . روی شنهای نرم و سبک . رد پاهایمان را موجهای کوتاه دریا می شست . دویدیم . به دنبال هم . مثل خواب بود . باورم نمی شد . می خندیدم . با صدای بلند و صدایم می پیچید . رسیدیم به اسکله و رفتیم و رفتیم و رفتیم ... پدرم صدایم می کرد . پدرم هم همراهمان شده بود .هی صدایم می زد و من جواب می دادم بله . باز هم صدا کرد . تا من جواب می دادم او جوابی نمی داد .بیدار شدم و همه اینها خواب بود و  بابا بود که بلند می خواست بیدارم کند .
نظرات 2 + ارسال نظر
کوچه های باران خورده پنج‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:57 http://www.sobhbabaran.blogfa.com

ﺧﺪﺍ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻋﻤﺮ ﺩﻧﯿﺎ ﺳﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ…
ﮔﻠﻮﯼ ﺧﺸﮏ ﺻﺤﺮﺍﯾﯽ ﺑﻪ ﺑﺎﺭﺍﻥﺗﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ…
ﻭ ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﺮﮔﯽ ﺍﺯﮐﺎﺟﯽ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﺪ …
ﻭ ﺑﺎﻏﯽ ﺍﺯ ﻫﺠﻮﻡ ﺩﺍﺱ ﻫﺎ ﭘﺮﭘﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ…
ﺧﺪﺍ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﻧﻪ ﺍﯼﮐﻮﭼﮑﺘﺮ ﺍﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ،
ﮔﻠﯽ ﺑﺎﻻﺭﻭﻧﺪﻩ ﻣﺜﻞ ﻧﯿﻠﻮﻓﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ …

omid جمعه 12 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 17:07 http://caferain.blogfa.com

]i jgo , advdk
چه تلخ و شیرین
نقاشیه باخاله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد