دلم برای خانه ام تنگ شده بود حتی برای تاریکی اش . برای تنهایی در تاریکی نشستن و تنها با نور کم تایپ کردن آن هم با کیبوردی بدون حروف فارسی . دلم برای بوی ترشیدگی راهرو تنگ شده بود که تا کلید می اندازم می زند توی ذوقم . دلم برای تختم و اتاقم . برای نمی دانم چه این خانه ی دور افتاده ای که دارم تنگ شده بود . ده روز نبودم . انگار که قهر کرده باشم . با خودم . با اینجا . عصبانی بودم . هستم . از دست خودم . از دست خانه ام که اینجای خراب شده این شهر است . کاش جای دیگری بود حداقل قابل تحمل . خوابم نمی آید . اگر اینجا نبودم مامانم گیر می داد که تو نرمال نیستی . کم می خوابی . کم می خوری و مشکل داری . اما من عادت دارم . عادت کرده ام . عادت دارم که صبحها زود بیدار شوم اما جمعه تا یازده بخوابم . عادت دارم با ماشین هر جا که بخواهم بروم اما بیشتر روزها هم با تاکسی و مترو و اتوبوس هر جا که بخواهم بروم . می دانی اصلا ذات آدم این جوری است که عادت می کند . زودتر از آنچه فکر کند . ذهنش عادت می کند به کم خواستن . کم خوابیدن . کم خوردن . کم گفتن . این چند روز فکر کردم . بغض کردم و هی بغضم را فرو داده ام . که گاهی در خانه پدری هم احساس غربت می کردم . کاش جور دیگری بود . کاش جور دیگری می شد و همه این کاشها بیهوده و بی فایده است تا حرکتی نباشد . باید صبر کنم . و همه عکس های روی دیوار و در یخچال را بر دارم و آماده بشوم برای اتفاق های تازه و شروعی نو .روز خوبتر فرداست . خانه ام را گذاشته ام برای رهن .
خانه ی جدید دلتنگیهایت را خواهد شست...
صبور باش..
من که نمیدونم جریان چیه اما:
اندکی صبر سحر نزدیک است
هرچند کلیشه است اما خداییش یه اتفاقی خواهد افتاد بهتر از قبلی
dont worry
امیدوارم . زودتر برم خونه جدید و حالم خوب بشه .مرسی.
حتما میشه
چه جالبه این بلاگ اسکای ، بخش نظراتش اصن تیک خصوصی نداره
بععععله .
عادت کردن..
خونه...
درد مشترک. کاش بشه دور شی، کاش بشه منم دور شم.