دستم بوی پرتقال می دهد .یاد تو می افتم ، انگار سالیان سال گذشته ، شب بود ، زمستان سرد و من بین عاشق بودن و نبودن ، بین بودن و نبودن اصلاً معلق بودم . تو نشسته بودی روبه رویم و آرام و با احتیاط پرتقالی با پوست نارنجی پائیزی را پوست می کندی .قرار بود که پرتقال را با هم بخوریم که خوردیم . قرار بود همدیگر را ببینیم که دیدیم و قرار شد که همدیگر را فراموش کنیم . نمی دانم . فراموش کردیم .
حال آدم هرجور که باشد پاییز هزار رنگ می افزاید. اما هرچه باشد دست آدم بیشتر به نوشتن می رود
تمام قرارهایمان را فراموش میکنیم.....
آخ که فراموش کردن بعضی چیزها در پاییز چقدر سخت تر است.
تو وبلاگ شما میشه با گوشی نظر گذاشت.ولی تو وبلاگ بلانش نمیشه. من وبلاگ ندارم .اگه بلانش ادرس جدیدشو تو وبلاگ خودش نذاره؛بیاد تو وبلاگای دوستاش بگه؛ شاید من پیداش نکنم؛ اگه بلانش ادرسشو اومد ب شما گفت؛ یا شما ادرشو پیدا کردید؛ من میام از شما میپرسم؛اخه تو وبلاگ شما میتونم نظر بذارم؛ ولی اونجا با گوشی نمیشه نظر گذاشت
جالب بود
و تلخ!