بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

از کلاس یکراست می آییم خانه و تا خانه همان حرف ها و بگو مگوهای همیشگی .در مورد زندگی و خانه و اینکه من نمی خواهم اینطوری باشد و او می گوید فعلا کاری نمی تواند بکند و نمی تواند بلند پروازی کند و من هی حرص بخورم که اگر کم بخواهی خدا بهت کم می دهد . چرا حرفهایم را نمی فهمد ؟ توی دلم آشوب می شود . از گرسنگی ؟ از بحث و جدل ؟ نمی دانم . کمی شیشه را پائین می دهم . هوای بارانی . بالاخره باران در پائیز بارید . باران در ابتدای ماه آبان دانه دانه بر روی شیشه بارید . و از داغی مغزم کاهیده می شود .قرار می شود او برود بنگاه . می آیم بالا . یکنفس تا طبقه آخر . همسایه پائینی زحمت کشیده غذایش را طوری سوزانده که بویش از خانه ام بیرون نمی رود . باید شام درست کنم . ظرف بشوئم . کمی آرام بشوم . برای فردا . برای کلاسهای ناخوانده فردا .

نظرات 2 + ارسال نظر
بهاران شنبه 4 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 22:50 http://sanjaghhayeman.blogfa.com/

این که هر روزت رو مینویسی خیلی خوبه.. حال بد و خوبت رو .. من که خیلی وقته دستم با نوشتن نمیره یا دیر میره .. وقتی همه چیز گذشته و تموم شده شده این افتضاحی که هستم ..

ماه دوشنبه 6 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 07:35 http://parhaie-man.blogfa.com

من هم درگیر بدی های خانه ام هستم بانو...
درگیر یک همسایه بیمار که نیمه شب شروع به ظرف شستن میکند تا یکی دو ساعت و صبح با اذان صب دوباره همه را از نو میشوید
جالب این است که سینک ظرفشویی اش پشت تخت من است،به فاصله یک دیوار نازک!
دیوانه ام میکند،دیوانه!!
امروز هم خواب ماندم بابت کمبود خواب دیشب...
از این خانه بیزارم.
میروم سر کار...

آخ که نمی دانند . نمی دانند . ایشالا یه راهی برای هردومون باز بشه . دعا می کنم عزیزم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد