بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

گنج

دور سرم پارچه ای پیچیده بودم و چشم بند خوابم را یکطرفی کشیده بودم روی چشم چپم . صدایم را کلفت کرده بودم و برای بچه ها نقش ناخدای کشتی دزدهای دریایی را بازی می کردم .از توی بطری خالی شیر نقشه سوخته ای بیرون آوردم و نقشه گنج را بهشان نشان دادم.علامت زده بودم زیر یک درخت .بعد قرار شد با لگوهایشان کشتی و وسایل سفر بسازند.بچه ها پاروهای خیالی را با شمارش من تکان می دادند و کشتی ما به جلو می رفت تا برسد به جزیره گنج .با دوربین هایی که بچه ها درست کرده بودند از دور جزیره پیدا شد. با هیجان کشتی را در اقیانوسی متلاطم جلو می بردیم که یکی از بچه ها گفت خانوم بس کنید این مسخره بازی رو ! منم با جدیت گفتم این مسخره بازی نیست ، ما داریم می رویم جزیره ،دنبال گنج .

نظرات 6 + ارسال نظر
omid دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 22:06 http://caferain.blogfa.com

شوکه ام کرد حرفش
چرا اینقدر زود بیحوصله شده این ؟

مدثر دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 22:31

چه شغل دوست داشتنی ای داری....

بلانش سه‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 22:41 http://pas-ici.blogfa.com

بیا منم ببر

کژال چهارشنبه 15 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:52 http://jayeehavaleyemah.blogfa.com

چه تخیل قوی ای.خوبه.

ماه پنج‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 09:28 http://parhaie-man.blogfa.com

کاش میشد زندگی را با لگو ساخت خانوم معلم...
کاش میشد...
کاش میشد خودت را شبیه دوربین های بچه های تو ساخت و
به آن دور دورها خیره شد...
به خوشبختی.

کاش...

آژو پنج‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 23:06

بچه هه اعصاب نداشتا:/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد