بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

شب خورشید

امشب ، برای اولین بار من و تو و پدرت کنار هم نشستیم و هندوانه خوردیم . می خواستم برایت قصه زاده شدن خورشید را بگویم در بلندترین شب سال .برایت از یلداهایی که گذرانده ام بگویم .از مادربزرگ و پدربزرگ مهربانی که داشتم با خانه ای گرم که وقتی جمع می شدیم پنجاه نفری می شدیم و چقدر خوش بودیم و کودک بودیم و عکسها و فیلمهایش هست . حالا من و تو و بابا می شویم سه نفری که بیشتر از همه آنها خاطره داریم و خوشیم و شاید ما هم جمع یلدایی پنجاه نفره ای شویم . به امید آن روز لبخند می زنم برایت .
نظرات 3 + ارسال نظر
عاطی شنبه 30 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 23:33 http://www-blogfa.blogsky.com

ای جانم:-*

یلدا مبارک:گل ل ل ل ل ل

من می گم بیاین جمعتونو کنین 51 نفر!ک منم بیام:)

:-* :گل

خواهش می کنم .بفرمائید .

سپپ یکشنبه 1 دی‌ماه سال 1392 ساعت 00:31 http://sepp90.blogfa.com

محبوبه یکشنبه 1 دی‌ماه سال 1392 ساعت 09:27 http://nabz.blogfa.com

چقدر خوب هستند جمعهای کوچکی که امید بزرگ شدن را دارند...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد