بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

سهم من

فکر می کردم که راحت است ، لباسهای گشاد می پوشم و مثل قبل کارهایم را تند و سریع انجام می دهم . اما از همان وقتی که خط بیبی چِک قرمز شد ، همه چیز عوض شد . قرار بود کلاسهای هر روزه ام را بروم ، حواسم باشد بچه ها به سمتم می دوند دستم را بگیرم جلوی دلم یا جعبه لِگو را آهسته بنشینم و بعد بلند کنم یا بچه ها کمکم کنند ، سرکلاس روی صندلی بنشینم . مردخانه من را هر روز می برد و می آورد . خانه خودم بودم . هوا آلوده نبود اینقدر . اما همه چیز تغییر کرد . نتوانستم سرکلاسهایم بروم و دکتر برایم استراحت مطلق نوشت چون نزدیک بود تو را از دست بدهم و آن روز یکشنبه توی دستشویی مهدکودک تمام تنم می لرزید و گریه می کردم ، رفتم سنوگرافی و خدا را شکر تو سالم بودی و من روی تخت دو نفره اتاقم در خانه پدری خوابیدم تا امروز . خانه ام نرفتم . کلاس نرفتم . مهمانی نرفتم . و سعی کردم مواظبت باشم . فقط دکتر و آزمایشگاه و سونوگرافی رفتم . حالم بهتر شد ، اما دردسرهای تازه شروع شد.دل درد های خفیف ، کمر دردهای کوچک ، گاهی سردرد . خوب نمی خوابم . دیر خوابم می برد . و نصف شب بیدار می شوم برای رفتن به دستشویی.فکر می کردم وقتی ویار نداشته باشی بهترین اتفاق دوران بارداری است .
اما راحت نبود و نیست و فکر می کنم تا آخر عمر با داشتن تو راحتیم طور دیگری باشد.
نظرات 3 + ارسال نظر
هانیه جمعه 4 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 14:10

وای چه حس قشنگی

حس خوبیه اما پر از سختی

هانیہ جمعه 4 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 15:12 http://biya2veb.blogfa.com/

بدون امضای عزیز این روزها با سختی هایی که خیلی هم شیرین اند میگذرند و جمع دونفر و نیمه تون یک جمع سه نفره ی کامل می شه و خودتون و همه ما از این اتفاق بی نهایت خوشحال و شاد می شیم.
*ارزوی سلامتیه هر سه شمارو دارم :)*

ممنونم عزیزم

lotus دوشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 23:03

:*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد