بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

بعد از بیست روزگی

این چند روز می خواستم بنویسم . از کارهایت . از اداهای توی خواب و بیداریت . نمی دانی ، نمی دانی چقدر شیرینی و اینها را می نویسم برای روز مبادا . روزی که بتوانی بخوانی . روزی که بخواهی که بدانی روزهای اول زندگیت را چطور شروع کردی و هی لازم نیست به مغزت فشار بیاوری و ببینی خاطرات زندگیت از کی به یادت می آید که من لحظه لحظه اش را زندگی می کنم و هر وقت تو بگذاری برایت می نویسم . مامان می گوید من یعنی وقتی کوچولو بودم ،می خوردم و می خوابیدم . مادرم می گوید یعنی مادربزرگ تو، که حتی دوران حاملگی راحتی داشته . و من خدا را شکر می کنم که هر چه در این نه ماه بر من گذشت و دکترهای لعنتی هر چه گفتند و کردند نتوانستند بر خواسته خداوند کاری کنند . و وقتی صورت زیبایت را می بینم ، لبهایت را و حتی گریه هایت را باز هم خدای مهربانم را بابت فرشته کوچکی چون تو شکر می کنم . هر روز که می گذرد برنامه ها و کارهایت تغییر می کند . من یاد گرفته ام که خودم تو را بشویم و جایت را عوض کنم . لباسهایت را تنت کنم یا در بیاورم . تو هم کمی بزرگ شده ای و این کارها را راحت انجام می دهم .

فرشته کوچولویم وقتی می خوابی دلم برایت تنگ می شود . گاهی که هنوز خوابت سنگین نشده می خندی و گاهی گریه می کنی و زمانهایی هق هق هایت دلم را به درد می آورد . نمی دانم چه می بینی و می شنوی . گاهی که شیر می خوری بازیت می گیرد و سر سینه ام را بیرون می اندازی و با نوکش بازی می کنی و می خندی .اما چیزی این چند روز آزارم داده گریه های بی امانت است که وقتی دل درد می گیری ، به خود می پیچی و آنقدر گریه می کنی که نفست می گیرد و من می ترسم و با تو گریه می کنم . دکتر گفت با قطره بهتر می شوی . و امروز آرامتر بودی. 

الان خوابی و من تند تند آشپزی کردم ، ماشین لباسشویی را روشن کردم ، چای دم کردم و به خودم رسیدم تا وقتی بیدار می شوی فقط برای تو باشم و نگران هیچ کاری نباشم . دارم فکر می کنم وقتی بیست سالت شود ، باز هم فاصله بین من و تو این همه کم باشد ، این همه به تو نزدیک باشم و تو از داشتن من و بابات خوشحال هستی . وقتی بیست ساله شوی اولین درد زندگیت که این همه برایش گریه کردیم را یادت می ماند ؟ دلم نمی خواهد دردی داشته باشی . هیچ وقت . هیچ روز و سالی.

نظرات 8 + ارسال نظر
محبوبه شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:51 http://nabz.blogfa.com

بچه ها که می آیند توی زندگی آدم انگار علاوه بر شوق و سرزندگی یک جور نظم و سرعت رو هم با خودشون میارن:)

اوهوم . سلما ساعت من شده .

بلانش یکشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 21:21 http://pas-ici.blogfa.com

ای جووونممممم

بوووس

مدثر پنج‌شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 07:31 http://modaser.mihanblog.com

سلامت باشه نازنین دخترت:)

مرسی عزیزم

سوسن پنج‌شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:45 http://http://goolshanesoosan.blogfa.com/

باقلوایت روز به روز شیرینتر میشود!

واقعن .

هانیه پنج‌شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 13:00

چقد خوبه حس ات

ممنون

میس راوی جمعه 17 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 21:28 http://andoheravi.blogfa.com/

اگه ببینم سلمای شما رو بش بگم چه مامان خوبی داره :)
خوش به حال هردوتونه دیگه. خوووب باشین ...اون الان توئه.. کاش همیشه چفتت بمونه... دلش چفتت بمونه بدون امضا

بازم تبریک :)

مرسی عزیزم.لطف داری .ایشالا

امید یکشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 00:27

اشکیه که از چشام میریزه ، خدا حفظش کنه :))))))))))))))))

مرسی

عمه الهه دوشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 15:47

جیگره عمشهههههههههههه عزیزممم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد