بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

سقوط

داشتیم سقوط می کردیم ، چشمهایم را بستم و همه جا سیاهی بود . دلم هری ریخت . چشمهایم را که باز کردم همه بودند و بودیم . زنده بودیم . انگار دنیای پس از مرگ بود و چه مثل همین دنیا بود .هواپیما سقوط کرده بود و همه چیز مثل قبل بود . از خواب پریدم و صدای آواز دخترکم مرا از خواب پراند .
نظرات 2 + ارسال نظر
علی کافه چی یکشنبه 27 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 15:34 http://cafe-tanhaee.blogfa.com/

نمی دونم چرا دوست دارم اگه قراره بمیرم یه همچه شکلی بمیرم که چند دقیقه قبل از مردن متوجه بشم که قراره بمیرم و اون لحظه به کسی فکر کنم که یه عمر دوستش داشتم ...

حس خوبیه . پر از دلهره و هیجانه . و همه زندگیت حتمن میاد جلوی چشمات و مهمترین مرحله هم عاشقیت آدمه .

عاطی یکشنبه 18 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 02:30

سلما فرشته ی نجات مادر شد:دی. ب سبک تیتر روزنامه ای خوانده شود

منم بعضی وقتا خواب میبینم دارم سقوط میکنم،بیدار میشم.ولی نمیدونم کی بیدارم میکنه.... :دی.

واقعن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد