بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

اولینها

همین طور که با دخترک حرف می زنم و می نویسم ، او هم دمر خوابیده ، جوری که آدم دلش می خواهد بخوردش ، و صورتش را چسبانده به زمین و دو تا انگشتش را کرده توی دهانش و به من زل زده و همین طوری یکهو می خندد .حالا دستش را برده زیر چونه اش و گاهی حرف می زند و می خندد باز و دلم ضعف می رود . دلم می خواهد ریز همه کارهایش را بنویسم که بعدا می پرسد مثلا در چهار ماهگی یا چند ماه بعدتر چگونه بوده و چکار می کرده ، برایش تعریف کنم . حالا گردنش را آورده بالا و با من حرف می زند و می خندد . ذوق می کند . منم جواب می دهم جان مامان . دیشب نمی خوابید و دلش می خواست باهاش بازی کنم . تسبیحم را بالای صورتش گرفته بودم و او با دستهایش دانه ها را می گرفت . بعد از چند لحظه بدون اینکه شیر بخورد ، خوابش برد . برایم عجیب بود چون همیشه با شیر خوردن خوابش می برد و این اولین بار بود که همین طوری می خوابید . الان با تعجب به لب تاپ خیره شده و باز هم به من می خندد . برای من این کارها که می کند بهترین اتفاقهای زندگیم است ، شاید برای شما عجیب نباشد و از خواندنم خسته شوید و بگویید باز هم که از دخترش نوشته . اما به خدا بهترین لحظات زندگیم همین هاست که با شما شریکش می شوم .
حالا انگار کمی جلو آمده .
نظرات 3 + ارسال نظر
نهال دوشنبه 12 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 19:33 http://nahalhastam.blogfa.com

سلام خانمی خوب.یه مادر بیشتر زندگیش میشه فرشته اش پس از او گفتن طبیعی است.عزیز ناز،منم یاد کودکی فرشته هام و شیرین کاریهاشون افتادم و از خوندنتون لذت بردم.ممنون که ما رو شریک کردید.

عاطی یکشنبه 18 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 02:11

من هرچقدر به خواهرم گفتم واسه پسر گلش.وبلاگ بسازه نساخت:(

اصصصصصلا خسته کننده نیستن و خیلی هم لذت بخشن.

نمیدونم اون 4ماهگی ک نوشتین راسته یا برای مثال نوشتین!!!!یعنی زمان انقدر زود گذشته؟؟؟

باید برم پست های پایین تر رو بخونم.

هنگم!

م چهارشنبه 28 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 14:43 http://paryan.blogfa.com

... خیلی هم عالیه که می نویسی

ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد